جمع مستان
 
S.E.V.E.N.SEA
 
 

مَردی قصد سفر کرد، دختر مجردی هم داشت

با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین شهر و میرم مسافرت و برمیگردم.
دخترشو برد پیش یکشخصی.. و ماجرا را براش توضیح داد و اون شخص ...هم قبول کرد و رفت.

شب شد و دختر دید اون شخص... بستر دختر رو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که
بخوابه ، دختر با زحمت تونست از دست اون شخص فرار کنه ، هوا خیلی سرد بود
دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت. توی راه دید که یه جمع دور آتیش
جمع شدن و دارند مشروب میخورن و مست کردند ، با خودش گفت اون شخص ...بود
می خواست باهام اون کارو کنه ؛ اینا که مست هستند جای خود دارن
یکی از مست ها دختره رو دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه

توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میفته
یکی از مست ها میره دختره رو بغل میکنه و میاره پیش آتیش تا گرم بشه
یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرمه و اونا دارن کار خودشونو میکنن!
اونجا بود که گفت یه پیک هم واسه من بریز و میخوره و این شعر رو میگه :

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شخص... به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند



ارسال شده در تاریخ : 19 آبان 1391برچسب:, :: 22:29 :: توسط : NoBoDY

درباره وبلاگ
جهت ترویج طنز و شادی و تفریح سالم در جامعه هر نوع کپی برداری ، بلند کردن ، کِش رفتن مطالب و تصاویر وبلاگ آزاد میباشد . زندگیــــــــــــــــــــــــتون پیـــــــــــــــــــــــــروز
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان S.E.V.E.N.SEA و آدرس SEVENSEA.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 1364
بازدید کل : 196133
تعداد مطالب : 240
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

کد موزیک می خوای؟

دریافت کد جملات شریعتی